کتاب شعر
۲
نظر
ماجرای آرزو
به روز رسانی ها
۰
از بچگی شعر میگفتم و همه رو تو یه دفتر مینوشتم ... یه روز هر چی دنبال دفترم گشتم پیداش نکردم تا اینکه فهمیدم بابام اونو قاطیه وسیله های دیگه داده نون خشکی... خیلی گریه کردم... الان چند ساله آرزو دارم کتاب شعر خودمو داشته باشم تا هیچکی نتونه بندازتش دور.... 🥲🥲
هیچ بروزرسانی برای این آرزو ثبت نشده است.